نه تو دیگر هستی،نه خیالی که از آن دلخوشیم سبز شود

امشب تمام حوصله ام را... 

نه در تو خلاصه کردم و نه در هیچ کلام کوچک و بزرگ دیگری! 

تکرار هم که بشوی دیگر دردی از من دوا نمی کند. 

هیچ می دانی چقدر دور شده ای؟ دور... آنقدرها دور که تیر های من به سایه ات هم نمی رسند. 

چه می گویم؟ تیر های من کجا و سایه ی تو کجا؟ 

  من هم دور شدم.تو از من و من از خودم.  

جرات ندارم بگویم... 

نمی گویم که... 

کوله بار سفرت رفت و نگاهم را برد! 

نگاهم را پس بده لطفا! شاید خواستم به نگاهی گره بزنم اش