یک شب هوای گریه...یک شب هوای فریاد... امشب دلم هوای تو کرده است.

می بینی ام؟ من برای تو میگم تو برای من بگو بذار لابه لای همین گفتن و نگفتنها...نه! لابه لای این گفتنها و گفتنها یه چیزایی پیدا بشن.یه چیزایی که شاید گم شده بودن یا نه شاید بودن و ما نمی دیدیمشون...  

ادامه داشت... ولی دیگه نداره

می خواستم برای عنوان این پست بنویسم " اسم من از یاد تو رفت ، ای آنکه در آینه ای" و ادامه بدم متنم رو اما ترسیدم صاحابش ناراحت بشه. بی خیال بعضی وقتها ترس ها ، همین ترسها مسیر همه چیز رو عوض می کنن : فکر آدم ، زندگی آدم ، حرف زدن آدم... 

خوشحالم که اینجا برای منه.مخاطب نداره!این یعنی خیلی... 

خوشحالم که دیشب شب خوبی بود این هم یعنی خیلی... دیشب کتاب دعایی که با خودم برده بودم رو باز کردم حال و هوام خیلی خاص بود و دوست داشتنی داشتم به خدا می گفتم بیا یک قراری بگذاریم تو که همیشه هستی...ولی تا من هستم تو بسوزان و من بسوزم قبول؟ و داشتم می سوختم و لذتی داشت این سوختن.یاد نوشین افتادم مثل خودش دیشب من هم وضو گرفتم اما نه به طهارت اشک! وضو گرفتم با اشکهام. 

می گفتم. کتاب دعا رو باز کردم صفحه ی اولش یه چیزایی نوشته بودم. یادم اومد کی بود 

 29/1/88 روبروی ضریح امام حسین (ع) ...نمی گم همونجا نوشتم دیگه. بذار اینم دست نخورده بمونه

الان که فکر می کنم می بینم "هفت بیجار" هم برای عنوانش بد نبود!!!!