بر این مژده گر جان فشانم رواست!

امروز صبح یک فقره خبر خوش شنیدیم که بسی روح و روانمان را مورد نوازش قرار داد و یک جوایی خیالمان را راحت کرد. 

خبر نامزدی پویا رو که خودم چند دقیقه قبلش شنیده بودم وقتی به زری می دادم نیشم تا بناگوش باز بود. عکس العمل زری و قضاوتش در باره ی این حرکت من و خبر رسونی ناشیانه ش به خاله جون که مثلا من متوجهش نشدم و احیانا قضاوتهایی که زری و خاله جون از بی حوصلگی و خستگی امروز من تو جنگل داشتن ( خب هر کی باشه برای صبحونه رفته باشه جنگل و تا ظهر صبر کنه بقیه بیان اونم بقیه ای که هرچند خیلی گرم و صمیمین ولی هم سن و سال نیستن حوصله ش سر می ره دیگه!) و ممکنه ربطش هم داده باشن به اون موضوع!!!!!! اصلا مهم نیست. 

مهم خیال منه که راحت شد.